داستان راستان

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

بستن زانوي شتر
قافله چندین ساعت راه رفته بود.آثار خستگی در سواران و در مرکبها پدید گشته بود.همینکه به منزلی رسیدند که آنجا آبی
بود،قافله فرود آمد.رسول اکرم نیز که همراه قافله بود شتر خویش را خوابانید و پیاده شد.قبل از همه چیز،همه در فکر بودند که
خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند.
رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد،به آن سو که آب بود روان شد،ولی بعد از آنکه مقداري رفت، بدون آنکه با احدي سخنی بگوید
به طرف مرکب خویش بازگشت.اصحاب و یاران با تعجب با خود می گفتند آیا اینجا را براي فرود آمدن نپسندیده است و م یخواهد
فرمان حرکت بدهد؟ چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود.تعجب جمعیت هنگامی زیاد شد که دیدند همینکه به شتر
خویش رسید،زانو بند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولی خویش روان شد.
اي رسول خدا!چرا ما را فرمان ندادي که این کار را برای تبکنیم،و به خودت زحمت دادي و » : فریادها از اطراف بلند شد
«. برگشتی؟ما که با کمال افتخار براي انجام این خدمت آماده بودیم
هرگز از دیگران در کارهاي خود کمک نخواهید،و به دیگران اتکا نکنید و لو براي یک قطعه چوب مسواك » : در جواب آنها فرمود
«. باشد

داستان راستان...
ما را در سایت داستان راستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مهدی عرب بافرانی dastanrastan بازدید : 290 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1392 ساعت: 21:12